.:: راه ولایتـــ ::.  

رهسپاریم با ولایت ، تا شهادت

.:: راه ولایتـــ ::.   جنگ تمام نشده است ، فقط جبهه دشمن عوض شده است ! پس مراقب باشید.

تولد یک سالگی راه ولایـت :

 

 

 

دهم مردادماه سال 1394بود که اولین پستم رو گذاشتم. توی این مدت با وجود مسائل و مشکلاتی که داشتم سعی کردم  مطالب را به بهترین شکل  که در توانم بود منتشر کنم. بالاخره هر جاییم کوتاهی کردم شما به بزرگواریتون بنده رو عفو کنید .

 

تو این یک سال حدود 130 تا پست در زمینه های مختلف به صورت متن ، عکس نوشته ، بنر و ... منتشر کردم که امیدوارم در آینده بتونم بیشتر از اینها کار کنم  .

 

 

برنامه های سال جدیـد:

 

 

 

برای سال جدید قصد داریم از دوستان بیشتری که در زمینه وبلاگ نویسی و طراحی فعالیت دارند کمک بگیرم تا بتونم رسالت خودم را به نحو بهتری انجام بدم.

از اونجایی که برای این وبلاگ در طول یک سال فعالیت قالب های متعددی رو گذاشتم و تعویض کردم ، می خوام در سال جدید قالبی منحصر بفرد و با موضوع وبلاگ طراحی و استفاده کنم .

ساخت لوگو ، ایجاد اپلیکیشن ، ایجاد صفحات کاربری در شبکه های مجازی جهت انتشار مطالب و . . . نیز از سایر برنامه  های اجرایی سال جدید می باشد .

 

تقدیر و تشکـر:

 

 

 

بایداز دوستانی که بنده رو در این زمینه یاری کردند و همیشه قطب نمای مسیر بنده بودند از جمله برادرانی چون : سامان فنایی ( سایت همه با هم ) ، محمد سلمانی ( وبلاگ چفیه های بهشتی ) ، مجتبی میر ( وبلاگ موجی از سیستان ) و . . . تقدیر و تشکر کنم .

همچنین از کاربرانی که همیشه با نظرات سازنده خودشون بنده حقیر رو یاری کردند تا به نحو بهتری قدم بردارم ، بسیار ممنون و سپاسگذارم . 

[ یک شنبه 10 مرداد 1395برچسب:راه ولایت,همه با هم,چفیه های بهشتی,موجی از سیستان,یک سالگی راه ولایت,

] [ 12:32 ] [ سرباز سایبری ]

[ ]

 

 

راه ولایت : ساعت حدوداً 1 بعدظهر بود که از خرید بر می گشتم ، داشتم پیاده سمت خونه می رفتم که دیدم یه خانمی بدون چادر که شالشم فقط روی کلیپس شو پوشونده بود جلوتر از من داره راه میره ، یه کم تندتر رفتم تا بهش برسم ، وقتی رسیدم دیدم یه خانم جونه !

 

گفتم ببخشید خانم ؛

 

خانم : بله بفرمائید

 

من : ببخشید می تونیم یه کم با هم صحبت کنیم ؟

 

خانم : در چه موردی ؟

 

من : همین جوری ، هم مسیریم گفتم تنها نباشم

 

خانم : بله ، چرا که نه .

 

من : یه سوال ازتون بپرسم ناراحت نمی شید ؟

 

خانم : نه بفرمایید

 

من : چرا شما چادر سر نمی کنید و شال تونم جوریه که کل موهاتون بیرونه ؟

 

خانم : کی حوصله داره تو این گرمای تابستون چادر سر کنه و از گرما آب پز بشه ؟!

 

من : ینی همسرتون از اینکه شما اینجوری بی حجاب هستین ناراحت و شاکی نیست ؟

 

خانم : نه اصلا ، اتفاقا اینجوری خیلی دوست داره . شما فکرتون قدیمه و هنوز چادر سر می کنید ، الان دور دور مانتوی کوتاه و ساپورته !

 

من : یعنی هر چه بی حجاب تر باشیم والاتر و بهتریم ؟

 

خانم : احتمالا که اینجوریاس ، اگه نبود که هزار نفر تو این خیابونا بهم نمی گفتن به به ...

 

من : اونایی که بهت به به می گن اونا تو رو به عنوان یه تیکه گوشت می بینن نه یه زن مسلمون !

 

خانم : ینی الان شما با ای چادرتون مثلا بچه پیغمبرین ؟!

 

من : نه ، ولی شمایی که 12 هزارتومن می دی تا ساپورت بخری که تو گرما تلف نشی فکر اون دنیاتم کردی ؟

 

خانم : ینی چی ؟ نه اینکه الان شما تو این چادر براتون کولر روشنه ! خودت داری از گرما میمیری ...

 

من : درسته گرممه ولی این گرما کجا و گرمای عذاب اون دنیا کجا !

 

خانم : ینی چی ؟ منظورتون چیه ؟

 

من : مگه نمی دونید آتش جهنم چندین برابر آتش این دنیا عذابش بیشتره ؟

 

خانم : ولی شوهرم اینجوری راضیه ...

 

من : خدای شوهرتم  برای این بی حجابی راضیه ؟

 

دیدم وایستاد ، یه نگاهی عمق بهم انداخت و اشکش سرازیر شد ، شال شو کشید روی موهاش و سرشو انداخت پایین و گفت : تا الان فقط به فکر این بودم که بقیه ازم خوش شون بیاد ، نمی دونستم راضی نگه داشتن خدای خودم از همه مهم تره !!!

 

[ یک شنبه 20 تير 1395برچسب:راه ولایت,چادر,حجاب,بی حجابی,ساپورت,

] [ 15:3 ] [ سرباز سایبری ]

[ ]

 

راه ولایت : اگر درد را احساس کردی ، زنده ای ......

 

اما اگر درد دیگران را احساس کردی ، انسانی ......

 

[ دو شنبه 26 مرداد 1394برچسب:راه ولایت,انسان,زنده,احساس,ولایت,

] [ 18:35 ] [ سرباز سایبری ]

[ ]

 

 

وقتی یاد شهدایی می افتم که بر روی سیم خار دار می خوابیدند تا همرزمانشان عبور کنند ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم



وقتی بدن تکه تکه و بی جان شهیدی که برای حراست از این مرز و بوم رخت بر بست را می بینم ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم



وقتی یاد شهدایی می افتم که جلوی تانک و گلوله دشمن ایستادند ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم


وقتی خمینی کبیر می گوید : بکشید ما را ، ملت ما بیدارتر می شود ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم



وقتی یاد شهدایی می افتم که با سلاح ایمان و فریاد الله اکبر دشمن را به زانو درآوردند ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم


وقتی آن نوجوان 13 ساله ، خود به شهادت لبیک گفت ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم


وقتی یاد شهدایی می افتم که جان خود را در کف دستان خود گذاشته و به استقبال شهادت می رفتند ! فقط می توانم بگویم ، شهدا شرمنده ایم

 

فقط بگویم ، شهدا شرمنده ایم .........

 

شهدا شرمنده ایم ..........

[ پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:شهدا شرمنده ایم,راه ولایت,ولایت,خمینی کبیر,شهدا,

] [ 8:47 ] [ سرباز سایبری ]

[ ]

صفحه قبل 1 صفحه بعد